آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

آویسا کوچولو

محل کار بابایی

سلام. من نمیدونم این درس خوندن مامان بالاخره کی تموم میشه!!! بازم امتحان داره! من که نمیدونم اینبار دیگه چیه! به هر حال چون دیروز می‌خواست درس بخونه!!! من رفتم محل کار بابایی. البته قبلا هم چند با رفته بودم و حسابی با چند تا از همکارای بابایی دوست شده بودم. این بار هم خانم ابراهیمی و خانم نیسایری !! (نیاسری) بودند و کلی با من بازی کردند. دانشجوها هم کلی برام غش و ضعف رفتن ولی من تحویلشون نگرفتم! اینم چند تا عسک:   محل کار بابا: حیاط دانشگاه: پارک نزدیک دانشگاه: بهم خوش گذشت، مرسی بابا جون دیشب نتونستم در مسواکم رو ببندم. مامان گرفت و...
28 فروردين 1390

عروسی خاله سمیه و عمو مهدی

سلام دوست جونیا دیشب عروسی پسر عمه جونم بود. عمو مهدی و خاله سمیه وااای که چقدر من این خاله سمیه رو دوست دارم آخه خیلی مهربونه هر موقع جایی باشیم که خاله جون هم هستش من ازش دل نمیکنم. دیگه دیشب که خاله عروس هم شده بود و من یه لحظه هم از کنارش تکون نخوردم! تازه مباظب بودم که بچه ها به گل خاله دست نزنن!! مامانی کلی حرص خورد که منو ببره پیش خودش و خاله رو اذیت نکنم ولی گوش بنده بدهکار نبود!! شب هم برای اولین بار توی عمرم تو مراسم با حال عروس کشون شرکت کردم!! خیلی حال داد وکلی تو ماشین ورجه وورجه کردم از همین جا از آرش و مهدی و محسن و بقیه بر و بچه ها که تیکه به تیکه مردم رو نگه میداشتن...
25 فروردين 1390

کمی از خودم

سلام دوستای نااازم بازم خودم اومدم! دیدم اگه بدی دست مامان دیگه میخواد همش خودش آپ کنه!! چه معنی داره وبلاگ کس دیگه ای رو بنویسن آخه؟؟ اومدم یه کم در مورد خودم بنویسم! البته حمل بر خودستایی نشه ها!! ولی اگه این چیزا رو ننویسم خوب زودی یادمون میره! الان من یه دختر فسقلی شیرین زبونم که دائم به همه چیز کار دارم و سوال های عجیب و غریب زیاد می‌پرسم! مثلا از مامان پرسیدم چرا تلوزیون مستطیله؟ که صد البته ایشون هم جواب درست و درمونی نداشتن که به من بدن!! گویا خودشم تاحالا فکر نکرده که چرا؟! اینه که گفت تو دوست داری چه شکلی باشه و گفتم دایره!! شایدم یه روز یه تلوزیون دایره ساختم!! کلمه های اینگیلیسی زیادی ...
23 فروردين 1390

نیمه دوم تعطیلات نوروز 90

سلام. نیمه دوم تعطیات رو هم از قلم مامان پاتمه  بخونین!! دوستای خوبم بابت همه همدردی ها و دعاهاتون برای علی ممنونم. طبق آخرین خبرایی که از علی گرفتیم. چند تا دکتر نتیجه عمل رو بررسی کردن و نظر همشون مثبت بوده. گفتن پانسمان چشمش رو توی خونه باز کنید و برادرم گفت با بستن چشم سالم علی متوجه شدند که خدا رو شکر بیناییش رو از دست نداده. خدایا شکرررررررررررررت. البته هنوز درمان ادامه داره و تا بهبودی کامل چند ماه طول میکشه. راستی مطلبی که توی پست قبل  از نیمه اول نوروز در مورد آویسا یادم رفت بگم این بود که آویسا واقعا نمونه بود توی دید و بازدید ها و اصلا مثل اکثر بچه ها که اذیت می‌کنند نبود. ...
20 فروردين 1390

نیمه اول تعطیلات نوروز 90

این پست رو بنا به دلایلی از زبون مامان پاتمه بخونین! سلام به همه دوستای خوب و مهربونم. سال نو مبارک. باز هم تعطیلات تموم شد و همه رفتیم سراغ روند عادی زندگی!! سال ١٣٨٩ نو تو آخرین ساعت هاش زهرش رو به کام ما ریخت و رفت!! بعد از ظهر روز ٢٩ اسفند در حالی که می‌خواستم سفره ٧ سین بچینم متوجه شدم علی کوچولو پسر برادرم باز شیطونی کرده و به خودش آسیب رسونده. از اونجایی که این شیطون بلا همیشه برای خودش و مامان باباش دردسر درست می‌کنه اول زیاد نترسیدم ولی وقتی زنگ زدم به مامانش و اون با صدای لرزون از بیمارستان برام جریان رو گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد! علی پیچ گوشتی رو دور از چشم بقیه برداشته و نمیدونم چی شده که پی...
14 فروردين 1390

شور و شوق عید

سلام این آخرین سلام سال 1389 هستش. یک سال دیگه با همه خوبی ها و بدی هاش تموم شد. البته برای من که خوبی هاش بیشتر از بدی هاش بود. همه چیز یه حال و هوای دیگه داره. من خیلی از این روزا خوشم میاد  همه جا پر از گل و سبزه شده. مثل   پارسال می خوام یه مرور روی سالی که گذشت داشته باشم. توی بهار 1389 بود که من می می رو ترک کردم!!! البته به انتخاب خودم نبود و من ناراضی بودم ولی به هر حال اینم یکی از مراحل بزرگ شدن هستش! خدایا من رو توی تمام مراحل رشدم مورد عنایت خودت قرار بده. توی سال 88 بیشتر توانایی های بدنی کسب کردم و توی این سال بیشتر از نظر فک...
28 اسفند 1389

4شنبه سوری

سلام. دوشنبه شب مامان یه کم برام در مورد 4شنبه سوری توضیح داد و گفت فردا مراسم چهارشنبه سوریه. صبح 3 شنبه تا از خواب بیدار شدم گفتم بریم 4شنبه سوری! خلاصه تا عصر بیشتر از 100 بار گفتم بریم!! امسال به من بیشتر از پارسال خوش گذشت. آخه امسال بزرگتر شدم و خودم خیلی خوب درک می کردم. وقتی به مکان موعد رسیدیم من با جدیت اعلام کردم آتیش کو؟؟ می خوام از روش بپرم! محمد و آرش و مهدی کمی سر به سرم گذاشتن و مهدی گفت برات یه کبریت روشن می کنیم از روش بپر!!! خلاصه یه آتیش بزرگ برای آدم بزرگا روشن شد.   و بابایی برای من این آتیش کوچولو رو روشن کرد و منم حسابی از روش پریدم! ...
26 اسفند 1389

از دست این آدم بزرگا

    سلااااااااااام امان از دست این آدم بزرگا!!! انگار کل سال رو ازشون گرفتن!! نزدیک عید که میشه زندگی هاشون میره رو دور تند! هزار تا کار نکرده دارن که باید انجام بدن! همشون هم باید تا لحظه تحویل سال تموم بشن! تا یه ثانیه قبل از تحویل هم قبوله!! ولی یه ثانیه بعدش نه!!! من نمیفهمم تو این ٢ ثانیه چه اتفاقی می‌افته!! شاید یه روز فهمیدم!! اوففففف از خونه تکونی نگو که دلم خونه!!! هر روز بشور و بساب دارن          و این وسط اصلا به گریه های یه یچه مثل من اهمیت نمیدن!!! تازه حرصم بیشتر در میاد که من گریه...
21 اسفند 1389

تولد 27 ماهگی

سلام بابت تبریک ها و دلگرمی هاتون ممنونم دوستای خوبم دیروز تولد ٢٧ ماهگیم بود. روزها دارن مثل باد میرن و من دارم تند تند خانوووم تر میشم دیروز از صبح با مامان رفتیم به مامان جون شیرین تو خونه تکونی کمک بدیم. اما کمک دادیمااااااااااااااا!!!! من یه ریز نق زدم و گریه کردم! چون دوست نداشتم مامان کار کنه! هی می‌گفتم مامان تمیز نکن! مامان کار نکن بیا پیش من بیا با هم کارتون ببینیم! نمیدونم چرا مامان درک نمیکنه که من همیشه دوست دارم پیش من باشه!! چرا نمیفهمه که دوست ندارم هیچ کاری انجام بده خلاصه که مامان دیروز خیلی خسته بود و اعصابش هم خورد شده بود (من که نمیدونم چرا!!!!!!!!!!! شما م...
12 اسفند 1389

اولین پست در پرشین بلاگ

سلام. این اولین سلام   ما از پرشین بلاگ هستش! آب ما با بلاگفا توی یه جو نرفت!!! و خوب، با لوکس بلاگ هم بنا به دلایلی نتونستیم کنار بیایم. از طرفی مامان برای زحمتی که خاله نازنین بابت انتقال مطالب کشیده بود خیلی احترام قائل بود و دلش نمیخواست خدای نکرده زحمت خاله به هدر بره! ولی بالاخره خودشو راضی کرد تا حالا که تصمیم به اسباب کشی گرفته اساسی فکر همه جا رو بکنه تا باز نخواد تغییر آدرس بده. انشاالله. به هر حال از همه دوستای خوبم خواهش می کنیم آدرس ما رو توی لینک هاشون تغییر بدن   و از دوستای خاموش که تعدادشون هم ماشالله کم نیست خواهش می کنیم از این به بعد ما رو توی این آدرس جدید ...
9 اسفند 1389